می خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم

به گزارش وبلاگ جعبه گیگابایتی، سرویس کودک و نوجوان خبرنگاران (ایبنا)، اولین واکنش تان بعد از شنیدن کلمه مرگ چیست؟ اولین احساس تان بعد از صحبت راجع به مُردن چیست؟ اولین تصمیم تان بعد از فکر کردن درباره آن چیست؟ هرکس برداشت و نظر خودش را درباره مرگ و مُردن و از دست دادن دارد؛ اما نظر بچه ها و دریافت و حس وحال آنها در این باره با هر گروه سنی دیگری فرق دارد: بسیار متفاوت. به این علت باید حسابی حواس مان به این مسئله باشد که چطور مفهوم مرگ را برای بچه ها می شکافیم، شرح می دهیم و اصلا چطور به چنین موضوعی برای گفت وگو با بچه ها وارد می شویم.

می خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم

راجع به مفهوم مرگ و از دست دادن خانواده و عزیزان داستان های متعدد و متنوع بسیاری در جهان نوشته و فراوری شده است که به کشور ما نیز آمده و به وسیله بچه ها یا افراد مرتبط به بچه ها خوانده شده اند؛ اما اثری که از مرگ بگوید و زبان و حس وحال یک کودک ایرانی را بشناسد و باتوجه به آن، داستانش را پروبال بدهد و قصه اش را تعریف کند درخور توجه تر از بقیه کتاب هاست. ما به داستانی احتیاج داریم که از خودمان بگوید و برای خودمان!

سرور کُتُبی، نویسنده رمان کودک قصه سنگو و شوبانه چنین کاری نموده است؛ رمان کودکی نوشته است با موضوع مرگ. ممکن است برایتان تعجب آور باشد و حتی در روبروه با شنیدن این خبر درباره آشنایی بچه ها با مسئله مرگ، نظر منفی داشته باشید؛ اما این رمان آنقدر عجیب و پرفرازونشیب و خواندنی برای مخاطب تعریف می شود که می تواند نظرهای منفی را به مثبت تبدیل کند.

این اثر را انتشارات پیدایش در 108 صفحه با تصویرگری فائزه تقی زاده و به بهای 60 هزار تومان برای گروه سنی بالاتر از 10 سال منتشر نموده است. بزرگ ترین برگ برنده این رمان این است که پاسخ تان به سؤال های ابتدای مطلب را به یک کلمه می رساند: زندگی! درباره نکات مختلف گنجانده شده در رمان کودک قصه سنگو و شوبانه با نویسنده آن گفت وگویی نموده ایم که در ادامه آمده است:

- از چگونگی خلق ماجراهای سنگو و شوبانه برایمان بگویید.

افسون مرگ یکی از دغدغه ها و دل مشغولی های من است. مرگ مثل قیامت نیست که عده ای به آن، باور داشته باشند و گروهی آن را نپذیرند. مرگ، پدیده ای است که جلوی چشم ماست. ملموس است. کسی نمی تواند مرگ را انکار کند و آن را افسانه بداند. درباره مرگ، قصه های زیادی نوشته ام؛ اما قصه سنگو و شوبانه، اولین کار بلند من درباره جهانی پس از زندگی است که از دل یک داستانِ کوتاه بیرون آمد و بعد راهش را پیدا کرد.

- زبان قصه برای مخاطب بزرگسالی که پیش زمینه ای فکری درباره زبان گذشتگان دارد، ملموس است؛ اما آیا کودک امروز هم می تواند بدون مشکل با آن ارتباط برقرار کند؟

سعی کردم زبان خسته و کم توان نباشد و سرزنده و چالاک، پا به پای ماجراها و متناسب آن تغییر کند. بچه ها فکر گسترده ای دارند و برای همه چیز آماده اند. زبان، کارکردی ماجراجویانه دارد و الگوی از پیش معین شده و مکانیکی ندارد. این اصلِ داستان است که خواننده را در پی خود می کشد و باید از همه ظرفیت های زبان استفاده کرد تا مخاطب بهتر درگیر ماجراها شود. سعی کردم کارکرد زبان به گونه ای باشد که در خدمت تصویرهای فکری باشد. تا حد زیادی دایره واژگان کودک را در نظر داشتم و فکر می کنم مخاطب بدون مشکل با متن ارتباط برقرار می نماید.

- آیا در پی کارکرد خلاقه داستان بودید و می خواستید زبانی نو در ادبیات روزمره بچه ها ایجاد کنید؟

نوشتن افسانه و خلق عناصر افسانه ای، علاقه شخصی من است. می خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم؛ افسانه ای که همه نشانه هایش از آنِ من باشد. دلم می خواست از یک پدیده تلخ، ماجرایی از جنس جهانی بچه ها و فضایی سرشار از خوش بینی بنا کنم: جهانیی لطیف و سبک. می خواستم با انتخاب عناصری از واقعیت و ترکیب دوباره آنها، جهان و تعریف تازه خودم را ارائه کنم که شیرین باشد. امیدوارم به این هدف رسیده باشم.

- شخصیت شوبانه تلفیقی از واقعیت و خیال است؛ آنقدر که به محض باور کردن یک رفتار از او، ناگهان با رفتاری خیال انگیز از شوبانه روبرو می شویم. چرا خواستید و چطور شد که این پیرزن را این قدر عجیب وغریب اما دوست داشتنی شخصیت پردازی کردید؟

کودکی من در خانه ای بسیار قدیمی گذشت. خانه ای که پدربزرگم در آن به جهان آمده بود. خانه ای که در هر گوشه آن کسی از جهان رفته یا متولد شده بود. از بزرگ ترها قصه های غریبی می شنیدم. می گفتند نیمه شب ها از زیرزمین خانه، صدایی مثل جارو کردن می آمد. می گفتند از ما بهتران، پاکیزه هستند و زیرزمین را جارو می نمایند. از نوری که برخی شب ها روی دیوارهای خانه حرکت می کرد، می گفتند.

من در آن خانه، نه صدایی شنیدم و نه نوری دیدم؛ اما این ماجراها در پس زمینه فکرم، زندگی را برایم رازآلود می کرد. انگار مرزی بین واقعیت و جهانی فراواقعی نبود. در انباریِ خاک آلود خانه می گشتم و کتاب و قلیان و ظروف مُرده های خانه را زیرورو می کردم. شاید سنگو و شوبانه برآمده از سال های دور باشد. ایده اولیه داستان، شاید از درزهای آجری و قدیمی خانه پدری به فکرم رسیده باشد.

- شخصیت ها و فضای این داستان حالتی از فضای ایرانی و بومی دارد؛ به این علت فرض مخاطب این است که با وقایع رئال روبرو می شود اما ناگهان تخیل و فانتزی داستان به استقبال خواننده می آیند و تمام فرضیاتش را بهم می ریزند. به نظر شما چقدر مخاطب کودک کتاب این نوع تلفیق را می پسندد و با آن ارتباط می گیرد؟ آیا این اولین تجربه شما از نگارش چنین داستانی برای بچه ها است یا پیش از این آزمون و خطا نموده بودید؟

فکر کودک، فکر رهایی است و بهتر از فکر محدودشده بزرگسال با پدیده ها برخورد می نماید. تفکر دوران خردسالی بر مبنای علم و تجربه نیست. کودک هنوز نمی تواند قوانین طبیعت را درک کند و برای پاسخ به هر سؤالی، در فکر خود به خیال پناه می برد و هر پدیده را با تخیل خود، تجزیه و تحلیل می نماید و داستان خود را می سازد. به همین علت، افسانه و جهان فانتزی را دوست دارد و برایش باورپذیر است. بچه ها با تخیلی ناب و فکری خلاق، وارد نظام رسمی آموزشی می شوند و تمام این خلاقیت ها با زور و ضرب آموزش های کلیشه ای، کمرنگ می شود یا از بین می رود.

افسانه های زیادی نوشته ام که در برخی از آنها، قهرمان ماجرا وارد جهانی واقعی می شود و سپس به جهان افسانه باز می شود. قصه سنگو و شوبانه تجربه مفصل تری بود که از دلِ یک داستان کوتاه بیرون آمد.

- به نظر می رسد تخیل این اثر بی حد است و مرز ندارد. مخاطب هر صفحه را که ورق می زند در تخیل شما بیشتر فرو می رود. آیا تخیل در داستان های بچه ها باید حدی داشته باشد یا روش معمول همین است که در قصه سنگو و شوبانه می بینیم؟

تخیل هدف گراست؛ اما خیال به دور از علم و طبیعت است. در مدرسه دلباخته درس هندسه بودم و از زیر ورو شدن فکر برای حل یک مسئله هندسی لذت می بردم. هندسه یک بازی سخت فکری بود. لذتِ هندسه فقط در خلقِ عناصر افسانه ای برایم تکرار شد.

با خیالِ بی دروپیکر در داستان ها موافق نیستم. هندسه به من یاری کرد تا خیال را مهار کنم. خیال می تواند یک رشته افکار شناور، بدون هدفی خاص باشد و بدون اینکه بداند به کجا می رود. تخیل، تصویرسازی فکری بر پایه هدف است. افسانه باید منطق افسانه ای داشته باشد و رشته خیال ها منظم شود. حجم خیال در یک اثر مهم نیست؛ می تواند خیلی زیاد باشد. مهم آن است که متن به یک معنای باورپذیر ختم شود و برای مخاطب قانع نماینده باشد.

- طنز داستان به خصوص در ماجرای آن دو خواهر که به سنگو یاری کردند تا روح شوبانه را پیدا کند بسیار آشکار و البته لذت بخش و خواندنی بود. اگر داستان سنگو و شوبانه با آن حال وهوا خالی از طنز می بود قطعا به ساختار قصه لطمه وارد می شد. نظر شما چیست؟

دو خواهر وظیفه ای بر دوش دارند که کمیاب و نادر است. باید ارواح بلاتکلیف و در راه مانده را پیدا نمایند و سوار دلیجان نمایند. در رنج، در جهانی خالی و در تنهایی، طنز و شوخی می تواند یاری نماینده باشد. برترین لطیفه های جهان در روزگار سختی خلق شده اند. طنز ستونی است که مانع ناامیدی و افتادن می شود. بله؛ درست است. نمی توانستم بدون طنز، انتظار داشته باشم خواننده به راحتی وارد جهانی برزخی خواهرها شود.

- شما مرگ را طور عجیبی در کتاب شرح دادید که هنوز وقتی من به آن اتفاقات فکر می کنم حال وهوای ناشناخته ای را در فکرم حس می کنم. آیا خودتان هم هنگام نوشتن آن چنین احساساتی داشتید؟ به نظر شما این نوع برداشتی که بیان کردم مختص به من به عنوان خواننده بزرگسال کتاب بود یا به عنوان نویسنده، خودتان هم انتظار چنین بازخوردی را داشتید؟

شوبانه، روایت من از مرگ است. دلم می خواهد جهانی پس از مرگ این طوری باشد. روح شوبانه به جهان دیگر می رود و سبک تر جست وخیز می نماید. آنقدر آزاد است که محدودیت های زمان حیاتش را به سخره می گیرد و می رقصد. کاری که از طرف برخی ارواح و حتی خودِ شوبانه ای که جدا از روحش، در زمین مانده به بی حیایی تعبیر می شود؛ اما این جهانی سبک برایم کافی نبود. پریدن از بالای پرتگاه آسان ترین است؛ اما عبور از کولاک، طعم دیگری دارد. شوبانه باید باز هم زندگی کند. قصه سنگو و شوبانه در ستایش مرگ نیست؛ در ستایش زندگی است. همه، یک روز از دالان مرگ عبور می کنیم و وارد ماجرای مرگ می شویم؛ ولی زندگی را با همه سختی هایش، با زیباترین ترانه می رقصیم. فکر می کنم مخاطبِ کودک بهتر از خواننده بزرگسال با این جهانی پرافسون درگیر شود.

- بعلاوه مسئله بسیار مهم و کلانی مانند روح انسان را لابه لای تک تکِ حروف و واژه های این کتاب گنجاندید. آیا بچه ها مخاطب این کتاب می توانند به راحتی این دو موضوع را هضم نمایند و بپذیرند؟

روح، واژه ناآشنایی برای کودک امروز نیست. ارواح شیطانی، ارواح خبیثه، روح سرگردان و ... از موضوعاتی هستند که همواره در فیلم ها و داستان ها برای بچه ها تکرار شده و به علت ماهیت اسرارآمیز آن، همواره برای مخاطب مجذوب کننده بوده اند. در قصه سنگو و شوبانه، روح کارکرد تازه ای دارد. روح شوبانه ترسناک نیست. او نمی خواهد در قالب بدن شوبانه، موقر و محترم باشد؛ بلکه می خواهد فراتر از قوانین ساخته شده و آنچه دروهمسایه برایش معین نموده اند، برقصد، چالاک باشد، جست وخیز کند و دنبال آرزویش برود.

- عنصر توصیف در قصه بسیار پررنگ است و کاربردی. در رمان کودک یک نویسنده چقدر اجازه دارد که از توصیف استفاده کند و داستان را با توصیف زمان، مکان و شخصیت ها پیش ببرد نه صرفا روایت اتفاقات؟

در میان هیاهوی بازی های کامپیوتری و فیلم، کار ادبیات، بسیار سخت است. نویسنده باید با واژه و تصویرهای ادبی در برابر این حریف قدرتمند و فناوری جهان امروز بایستد و فکر مخاطب را تسخیر کند. هیچ فرمول مشخصی برای معین مقدار و حجم توصیف در یک اثر ادبی وجود ندارد. توصیفِ به مقدار، به پیشبرد داستان یاری می نماید. توصیف و ماجراها درهم تنیده اند. گاهی فضا چنان غریب و ناآشناست که نویسنده به ناچار رنگ، بو، احساس و چیدمان عناصر و مکان و زمان را برای مخاطب توصیف می نماید تا این جهان در فکر مخاطب کاملا جان بگیرد.

- آیا سنگو همان کودکیِ ماست؟

بله؛ سنگو کودکی ماست. بازی را دوست دارد و پدیده های جهان برایش ترسناک است. بدون آن که خود خواسته باشد وارد ماجرای زندگی می شود و در سیلِ حوادث غرق. جریان زندگی او را به این گوشه و آن گوشه پرتاب می نماید و هر روز با اتفاقی تازه درگیر می شود. خسته می شود. ضعف های خود را فریاد می زند و گریه می نماید؛ اما در جریان زندگی یاد می گیرد که بر ترس های خود پیروز شود. ناچار است که توانایی های خود را بشناسد و در بزنگاه های خطر از نیروی نهفته خود بهره ببرد و افسار زندگی را به دست بگیرد. یاد می گیرد که بر جریان مسلط باشد و به بلوغ برسد.

بچه ها شباهت های بسیاری به هم دارند؛ اما همه بچه ها کاملا مثل هم نیستند. سنگو حتی تولدش هم شبیه بچه ها دیگر نیست. هر کودک، مسافری است که تازه به این کُره، سفر نموده است و ویژگی ها و توانایی هایی دارد که خاص خودش است. هر زندگی یک داستان است و یک قهرمان دارد. همه ما قهرمان و شخصیت اصلی داستان زندگی خود هستیم و نقش اول را بازی می کنیم.

- شما با انتخاب شدن سنگو از بین کلی سنگ برای زندگی کردن، می خواهید به ما و هر مخاطبی که کتاب را می خواند بگویید هر تولدی هدفی دارد و بی فایده نیست: مثل بودن سنگو در کنار شوبانه. آیا این را می توانیم درون مایه اصلی داستان بدانیم؟

هر اثر بعد از خلق، از مؤلف خود جدا می شود و به تنهایی سفر می نماید. شوبانه هم مرا جا گذاشته و از من عبور نموده است. مؤلف می میرد و اثر برای هر مخاطب، تعبیر تازه ای پیدا می نماید. یک اثر با پیش زمینه فکری خلق می شود؛ اما هر تولد با یک شگفتی همراه است.

بازخوردهای متفاوتی دریافت نموده ام. دختر نوجوانی می گفت مرگ مادربزرگم سخت ترین اتفاق زندگی ام بود؛ اما در کتاب قصه سنگو و شوبانه، صحنه مرگِ صنوبر به من آرامش داد. او حالا با اهلِ قایق است... .

ببینید. صنوبر برای من یک شخصیت فرعی بود؛ اما برای این مخاطب، برجسته ترین و پررنگ ترین نکته کتاب، همین صحنه بوده و ترکیبِ اهل قایق، فکر او را درگیر نموده است. منتظر سفر طولانی سنگو و شوبانه در فکر مخاطب هستم. امیدوارم مخاطب با این کتاب همسفر شود و آن را دوست داشته باشد.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران

به "می خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "می خواستم افسانه شخصی خودم را بنویسم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید