چرا جواب منفی و برخی از مهم ترین فیلم های اخیر فصل بندی دارند؟
به گزارش وبلاگ جعبه گیگابایتی، میان نوشته یا همان میان نویس (Intertitle) از روزهای اولیه تاریخ سینما وجود داشته است اما در سال های اخیر به شکل متفاوتی استفاده می گردد و معناهای تازه ای پیدا نموده است. میان نویس قصه را به چند بخش کوچک تر تقسیم می نماید و اغلب به جای ظاهر شدن روی تصاویر فیلم، یک پس زمینه سیاه دارد و به هر بخش داستان، یک نام معین می دهد. این ترند رایج را حالا می توانید در بیشتر فیلم های هنری یا شاخص پیدا کنید: جواب منفی، قدرت سگ، گزارش فرانسوی، مرد شمالی، آخرین دوئل، شوالیه سبز، خوب نیست و بدترین آدم جهان. این لیست طویل است و می توان انتظار داشت که این فصل بندی ها را در آثار آینده هم مشاهده کنیم اما چرا؟ چرا فیلم سازان ناگهان به این فرایند علاقه مند شده اند؟ جواب کوتاه شاید این باشد که میان نویس به فیلم شاعرانگی اضافه می نماید و به اصطلاح پرستیژ دارد اما برای جواب کامل تر باید سفری در زمان داشته باشیم.
روزی روزگاری، پیش از آنکه صدای شخصیت ها را بشنوید، برای دیدنی فیلم ها باید متن می خواندید. گاهی دهان یک شخصیت تکان می خورد و سپس یک میان نویس از راه می رسید تا متوجه شویم آن شخصیت چه می گوید. اگر کسی زبان متن را نمی فهمید یا سواد خواندن نداشت، با مشکل زیادی روبه رو نمی شد، تصاویر به میزان کافی داستان گو بودند اما برای آن هایی که می خواستند از جزئیات بیشتری اطلاع پیدا نمایند، میان نویس هایی که لابه لای تصاویر وجود داشت، کمک نماینده بود.
هنگامی که سینمای صامت به انتهای راه رسید و فیلم های صدادار در اواخر دهه 20 میلادی در کانون توجه قرار گرفتند، میان نویس غیرضروری به نظر می رسید، زیرا دیگر نیازی نبود که از آن برای عرضه دیالوگ های شخصیت ها استفاده گردد؛ با وجود این، فیلم سازان همچنان از آن برای ارائه اطلاعات اضافی پیرامون شخصیت ها و رویدادها استفاده می کردند. به عنوان مثال فیلم وسترن راستا بزرگ (1930)، اولین اثر سینمایی که جان وین در آن به ایفای نقش پرداخت، صدا دارد اما از میان نویس استفاده شده است تا مخاطب متوجه گردد در فکر شخصیت ها چه می گذرد. برای نمونه، مطلع می شویم که یک شخصیت برای صلح دعا می نماید اما آماده است تا به جنگ برود یا یک شخصیت دیگر به این مسئله فکر می نماید که آن هایی که مُرده اند، بازنمی گردند؛ آن ها می مانند و در عین حال جلو می فرایند. روحشان آن ها را راهنمایی می نماید. میان نویس های راستا بزرگ حیاتی نیستند اما آموزنده و روشنگرانه محسوب می شوند.
به یقین تکنیک های بهتری برای مطلعی مخاطب از تفکرات و دیدگاه های شخصیت ها وجود دارد که بدیهی ترین آن ها این است که صدای شخصیت را در مقام راوی بشنویم، این راه حل قدیمی از زمان همشهری کین تا به امروز استفاده می گردد. بدین سبب اگر حالا می بینید فیلمی از میان نویس استفاده می نماید، یک انتخاب مطلعانه از سوی فیلم ساز است که چنانچه درست و دقیق به کارگرفته گردد، فیلم را به اثر بهتری تبدیل می نماید اما در دستان یک فیلم ساز آماتور، میان نویس می تواند مضحک و پیش پاافتاده هم باشد. مدتی بود که میان نویس در صنعت سینما کم رنگ شده بود اما بازگشت پرقدرت آن در یک دهه اخیر برکسی پوشیده نیست، البته که یک تفاوت واضح نسبت به گذشته دارد: برای ارائه جزئیات داستانی استفاده نمی گردد بلکه نمایشی، خودمطلع و برانگیزنده است، توجه شما را جلب می نماید یا تعلیق می سازد.
آسان است بازگشت میان نویس را به اشتیاق های شخصی فیلم سازان مرتبط کنیم که می خواهند اثرشان ادبی به نظر برسد و یادآور یک کتاب باشد (برخی از فیلم های فوق الذکر همانند قدرت سگ یا شوالیه سبز اقتباسی هستند و می توان درک کرد که سازنده بخواهد آن ها را به منبع اصلی نزدیک کند). این علت، قابل قبول است اما کمی سطحی به نظر می رسد. به ویژه اینکه بیشتر کتاب ها فصل های متعددی دارند و فیلم ها به علت محدودیت، نمی توانند به همان میزان فصل داشته باشند و بی شک فیلم سازان زیادی را هم پیدا نمی کنید که مخفیانه می خواهند فیلم خود را به ساختار کتاب ها نزدیک نمایند! آن ها به خوبی مطلع هستند که در یک رسانه متفاوت فعالیت می نمایند و در حال ساخت یک فیلم هستند که تجربه ای بصری برای مخاطب است. در نتیجه با اندکی کندوکاو شاید بتوانیم به جواب های بهتری برسیم.
با اینکه میان نویس هرگز منسوخ نشد (در هالیوود هیچ چیز برای همیشه کنار گذاشته نمی گردد) اما شاید بیشتر سینمادوستان، آن را با فیلم داستان عامه پسند (1994)، ساخته درخشان کوئنتین تارانتینو به یاد بیاورند که از ساختاری غیرخطی بهره می برد و هرکدام از بخش ها را با یک میان نویس عرضه می نماید. در داستان عامه پسند به خوبی معین است که کارکرد میان نویس همانند فیلم های صامت نیست. آن ها حرف های شخصیت ها را منعکس نمی نمایند اما هم زمان، به درک ما از رویدادها نیز کمک نمی رسانند و خواندن آن ها باعث نمی گردد تا بتوانیم برداشت بهتری از چیزهایی که دیدن می کنیم داشته باشیم. این میان نویس ها اطلاعات تازه ای ارائه نمی دهند اما به اطلاعاتی اشاره دارند که قرار است از راه برسد: یک شخصیت یا یک نماد. هنگامی که دو واژه ساعت طلایی را می خوانید، کمی کنجکاوتر می شوید و می خواهید زودتر بدانید قضیه از چه قرار است.
این رویکرد از آنچه که فکر می کنید هوشمندانه تر است: ترفندی برای اینکه لحظاتی از داستان جدا شوید و توجه شما در همان راستای قرار بگیرد که فیلم ساز می خواهد و بعلاوه آمادگی تغییر فضا و چرخش داستانی را داشته باشید. یک مثال بهتر، به طریقه استفاده از میان نویس به وسیله استنلی کوبریک در درخشش (1980) توجه کنید. در رمان اصلی نوشته استیون کینگ میان نویس ها اغلب توصیفی هستند: مصاحبه، باجه تلفن و غیره. اما در فیلم، آن ها گذر زمان را معین می نمایند، آن هم به شکلی که وهم آور و نامتعارف باشد.
کوبریک با این میان نویس ها چیزی را خلق نموده است که نویسنده انگلیسی رابرت لاک هرست آن را رصد زمان و محکم کردن پیچ ها توصیف می نماید. اول یک ماه بعد را داریم، بعد سه شنبه، بعد شنبه، سپس چهارشنبه، دوشنبه و ساعت چهار. در نگاه اول، این گونه به نظر می رسد که آن ها تنها از گذشت زمان خبر می دهند اما کاری که میان نویس ها انجام داده اند مهم تر است، آن ها این حس را می دهند که در حال لحظه شماری برای رویدادی وحشتناک و شوم هستیم.
به این ترتیب، میان نویس به بخشی از قصه تبدیل می گردد و به آن عمق می دهد. بی گمان فیلم سازان بزرگ دیگری قبل و بعد از تارانتینو و کوبریک از این تکنیک استفاده نموده اند، از وونگ کار وای و لارس فون تریه تا پل توماس اندرسن و وس اندرسن. این میان نویس های منعطف همه جا هستند، از مانتی پایتون و جام مقدس (1975) تا مهتاب (2016). و این تکنیک تنها در انحصار هالیوود نیست، فیلم سازان سراسر جهان همیشه از آن استفاده نموده اند تا داستان هایشان را آن طور که صلاح می دانند روایت نمایند.
میان نویس این فرصت را به فیلم سازان می دهد تا توجه شما را به مسائل و خطوط داستانی مختلف جلب نمایند. در فیلم بدترین آدم جهان، قصه در 12 فصل روایت می گردد که سیرک خودشیفتگی جولی، زمان بندی بد، گفتار پایانی و چیزهایی از این قبیل نام گذاری شده اند. تاثیرگذاری میان نویس در فیلم این است که باعث شده تا با تعدادی داستان کوتاه روبه رو شویم که همگی به یکدیگر مرتبط هستند و از زوایای تازه به شخصیت جولی نزدیک می شوند. از آنجایی که مضمون اصلی فیلم این است که تصمیم بگیرید مولف زندگی خودتان باشید، میان نویس و فصل بندی شدن قصه به فرم موردنظر فیلم ساز کمک شایانی نموده است.
یا میان نویس های فیلم مرد شمالی که در نگاه اول، به نظر می رسد مجموعه ای از اطلاعات عادی را ارائه می دهد (چند سال بعد، سرزمین روس الی آخر). با این حال، مرد شمالی به شکلی ساخته شده که حس کنیم داستانی افسانه ای است که از تاریخ و زمان عبور نموده است تا در این لحظه به ما برسد، بدون اینکه قصد تظاهر داشته باشد. به همین دلیل، میان نویس ها با الفبا و سبک وسیاق اسکاندیناوی کهن عرضه شده اند و به نظر می رسد به سنت های سینمایی کلاسیک ادای دین می نمایند، گویی در حال دیدنی یک اپرا یا یک نمایش تئاتر قدیمی پیرامون افسانه های محلی هستیم. این میان نویس ها از ما می خواهند تا هر فیلم اکشن بلاک باستری بزرگی که دیده ایم را به دست فراموشی بسپاریم و به دوران پیش از مدرنیته قدم بگذاریم.
شاید غافل گیرنماینده ترین استفاده از میان نویس ، فیلم جواب منفی، تازه ترین ساخته جردن پیل باشد که ژانر ترسناک و علمی-تخیلی را با وسترن تلفیق نموده است. قصه به واسطه میان نویس به چند فصل تقسیم شده است و هر کدام نام یک حیوان را یدک می کشند، یک اسب، یک شامپانزه و یک موجود دیگر که پس از دیدنی فیلم با آن آشنا می شوید. این میان نویس ها بخشی کلیدی از جواب منفی هستند. هیچ کدام نام انسان ها را ندارند، بنابراین به صورت هدفمند توجه شما را به سوی شخصیت های غیرانسان جلب می نمایند تا حضور آن ها در هر نما را با دقت بیشتر دنبال کنید.
جواب منفی به اولین تصویر متحرک تاریخ هم می پردازد که در سال 1878 به وسیله ادوارد مایبریج ساخته شد، برای جردن پیل اما مهم تر از تصویر، سوارکار سیاه پوستی است که هیچ کس از نام و پیشینه او مطلع نیست. تاریخ نام این اسب سوار را فراموش نموده است اما نام اسب را به یاد دارد (اَن جی)؛ میان نویس های جواب منفی، این حقیقت تاریخی را هم در کانون توجه قرار می دهند.
این نوع میان نویس ها با هدف بسط دادن روایت قصه استفاده نمی شوند بلکه می خواهند از نظر مضمونی تاثیرگذار باشند و این تاثیرگذاری اهمیت دارد. شاعران، استاد نام گذاری آثارشان هستند و بیشتر اوقات عنوانی را انتخاب می نمایند که مفهوم شعر را توسعه می دهد؛ به عبارت دیگر، شاعر با نامی که انتخاب نموده است، حرفی دوپهلو می زند و اشاره ای کوچک به مضمونی دارد که در ادامه خواهید خواند. با یک نگاه به عنوان شعر، می توانید حدس بزنید قرار است راجع به چه چیزی باشد یا شاعر در پی عرضه چه پیامی است. نام گذاری فصل های رمان هم با هدف مشابه ای انجام می گردد و نشانگر چیزی است که در ادامه خواهید خواند. میان نویس های مدرن سینمایی که فیلم را به چند فصل تجزیه می نمایند، به همین منوال، مشابه هستند. البته که عنصر صدا و بعلاوه آشنایی مخاطبان امروزی با ساختار فیلم ها (شما گذر زمان را به راحتی تشخیص می دهید) باعث شده است که میان نویس ضرورتی نداشته باشد، بر این اساس به صورت جهت دار در فیلم استفاده می گردد زیرا فیلم ساز هدف ویژه ای را دنبال می نماید.
همه ی مثال های فوق به یک نکته جالب دیگر هم اشاره دارند: میان نویس با تقسیم قصه به چند فصل، به شما یادآوری می نماید که در حال دیدنی یک فیلم هستید یا به تعبیری، خودآگانه، واقع گرایانه بودن فیلم را زیرسوال می برد. گاهی در هنگام دیدنی یک اثر سینمایی شاخص، برای مدتی کوتاه یا بلند در آن غرق می شوید و این حس فی نفسه زیبا است اما میان نویس به شما تلنگر می زند و برای لحظاتی از آن غوطه وری خارج می شوید. به یک باره دیگر در حال دیدنی تصاویر نیستید، سرگرم خواندن یک متن کوچک شده اید و به شما یادآوری می گردد که این یک فیلم است؛ فیلمی که به وسیله یک هنرمند با این مقصود ساخته شده است که شما به عنوان مخاطب یک تجربه احساسی متفاوت داشته باشید. میان نویس کمک می نماید تا فیلم ها را از دریچه ای تازه دیدن کنید.
منبع: VOX
منبع: دیجیکالا مگ